- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
بابا شکـست حرمت من، در طـفولـیت از حـد گذشت غربت من، در طفولیت پـیــریِ مـن بـرای هـمـه آشـکــار شـد دیدی خـمـید قامت من در طـفـولـیـت؟ در شام، دخـترت به تمسخر گرفته شد ای وای از خجالت من در طـفـولـیـت دستان زجر بود بزرگ و عجیب نیست تغـییر طرح صورت من در طفـولیت گیسو که سوخت، شانه به دردی نمی خورد شد شـانۀ تو حـسرت من در طـفـولیت تو چوب خوردی و به لبم مشت میزدم دارد دلـیـل، لـکـنت من در طـفـولـیـت گـیرم که گوشواره خریدی، چه فـایده! شد پـاره جـای زینت من، در طفولیت این تکه معجری که هنوز است بر سرم باشد گـواه عـصمـت من در طـفـولیت کاخ یزید را به سرش می کنم خـراب این است اوج قـدرت من در طفـولیت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
سحرها تازیانه، خون دلْ شب خوردهام بابا تشر از زجر و خولى موقع تب خوردهام بابا لب تو خیزران خورد و لب من درد میگیرد که من چوب وفادارى ازاین لب خوردهام بابا مرتب شانه گیسویم نخورده هیچ عیبى نیست ولى کعب نى و سیلى مرتب خوردهام بابا غذاى سیر بعد ازتو نخورده عمه و من هم همین یک لقمۀ نان را معذب خوردهام بابا تو سنگ بى شمار از کوفه خوردى بر روى مرکب منم اندازه تو پشت مرکب خوردهام بابا نمی گردم جدا دیگر ز تو، حتی به جان دادن قسم بر چادر خاکى زینب خوردهام بابا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام ( مناجات اول جلسه)
عاشقت غیر از این دعـا نکند از تو من را خـدا جـدا نـکـنـد جـز شـمـا از هـمه جـفـا دیـدم جـز شما هـیچ کس وفـا نکـنـد دامـن تـو گـرفــتــه دسـتــم را بـسـپـارش مــرا رهــا نـکـنــد کـور میمـیـرد آنکه فکـر کند مـجـلـست کـار کـیـمـیـا نـکـند عـاشـق تو گـرسـنـه هم مـانـَد وعـدۀ روضـه را قـضـا نکـند به خـداونـد هـیـچ پـلـک تـری حــق داغ تـــو را ادا نـکـــنــد کـاش میشـد بـرات میمـردم روضه و گـریـه اکـتـفـا نکـنـد تا شدی نصف روز، کاش کسی اینـچـنـیـن با "غـریب" تا نکند کاش اگر آسـمـان زمین افـتـاد چـکـمـه بر آن بـرو بـیـا نکـند خواب دیـدم تو بیکـفـن بودی من کـفـن داشـتـم؛ خـدا نـکـنـد پـســر دخــتــر حــبـیـب خــدا تو کجا و حـصیر کـهـنه کجا؟
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آقا بیا که سـخـت پـریـشان شدیم ما از کردههای خویش پشیمان شدیم ما از نور روی ماه تو دوریم و اینچنین بینور روی ماه تو حیران شدیم ما آقــا بـبـار بـر دل بـیـچـارۀ کـویــر آقا بـبـار که مـثـل بـیـابـان شدیم ما مثل کویر که خیره شده سمت آسمان محـتـاج یک عـنایت باران شدیم ما باران شدیم تا که محرّم رسید و باز با روضۀ حـسین مسـلـمان شدیم ما تا نـالـۀ بُـنـی رسـیـده به گـوشـمـان با گریه های فـاطمه گریان شدیم ما
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام ( مناجات اول جلسه)
ای گریه بر تو مایۀ آرامـشم حسین ناز تو را به جان ودلم میکشم حسین با اشک روضه صبح من آغاز میشود خیس است هرشب ازغم تو بالشم حسین ای کاش مستجاب نگردد دعای من غیر از زیارت است اگر خواهشم حسین من ابربغضهای فروخوردهام، که شد نام تو بهـترین سبب بـارشم حـسین در این محیط فتنه و جنجالها فقـط در زیر پرچـم تو در آسایشم حسین اندازۀ لیاقت هرکس به دست توست خاکم که بیتو لایق فرسایشم حسین در اوج بیسـوادیام اسـتاد میشوم وقتی که میشود هـمۀ دانشم حسین دل بستهام به لطف تو در امتحان عشق آمـادۀ ورود بـه هـر آتِـشـم حـسـیـن
: امتیاز
|
دوبیتی های شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چه سازم من به حالِ زارم عمه از آن سیلی ببین بـیـمارم عمه بگـو با بچـههـای شهـر طعـنه كه من بابای خوبی دارم عمه ****************** رقـیـه عـالـمی بـاشـد گـدایـش تمامِ عـمـرِ من گـردد فـدایـش خدا قـسمت کنی روزی ببـیـنم ضریح کوچک امّا با صفایش ****************** دلم بیتـاب میبـیـنم پـدر جان تو را نایـاب میبـینم پدر جان بـرای دیــدن قــدری نــوازش تو را در خواب میبینم پدرجان ****************** امان از دختری که خسته باشد و قلب کوچکش بشکسته باشد امان از دخـتـری، کنج خرابه سری بر دامنش بنـشسته باشد ****************** چرا خون، هر دو لبهای تو بسته؟ و خاکستر به موهایت نشسته؟ کجا بودی پدر که غرق خونی؟ بگو پیشانیات را کی شکسته؟ ****************** به قـربان سرت ای نـور دیـده یـتـیـمی همچو من عـالـم ندیده سر و خاکستر و لبهای خونی بگـو بابا سرت را كی بـریده؟ ****************** روزگاری که بی تو سر میشد دشمنِ خـیره، خیـره تر میشد هر کجا قصد ضربه بر من داشت عـمـهام زودتـر سـپــر میشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
بر طاق جنّان حك شده سیمای رقیه خـورشـید اسـیـرِ رخِ زیـبای رقـیـه مهـتاب كه شبهـا دل عـالـم بـربـاید یـك نـور ز رخـسارِ دل آرای رقـیه دل درحرمش سجده كنان حلقه به گوش است چون منـتـظرِ بخـشـش فردای رقیه گر هر دو جهان ابر شود اشك بریزد یك قـطـره ز هـر آبـلـۀ پـای رقـیـه هر کس نگـذارم به دلـم پای گذارد زیرا كه حـریـم دلِ من جـای رقـیه او راه رود اهلِ حـرم مستِ نظاره اشـكِ پـدرش از قـد و بـالای رقـیـه در عمر کمش آینۀ حضرت زهراست این گونه شـباهـت غـم بـابـای رقـیه با این كه غم كربوبلا سخت گران است سنگینتر از آن ناله و غمهای رقیه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
دوای گـریـه به حـالم طبـابتی دارد دلم به روضۀ امشب چه عادتی دارد حضور دل، دل مضطر، و اشک دریایی يقين كه فاطمه بر من عـنايتی دارد ز دست خسته پَرِ چادرش نمیافـتد به سـن کـوتـهش اما نجـابـتـی دارد مصیبتی به بلـندای دیدن سر نیست وداع غـنـچۀ پـرپـر حـكـايـتی دارد تمام عقدۀ ما سن و سال اين بيبيست مگر كه سيلي بر او حلاوتی دارد؟ دو چشم تار و کبودی صورت ماهش ز شـرح سيـلی مـادر اشارتی دارد به ساق پای شکسته، قسم به قدّ خم كجا سه ساله چنين قد و قامتی دارد؟ دلم به لرزه درآمد خرابه غوغا شد يزيد از این همه غم خواب راحتي دارد؟ رقیه سر به بغل ناگهان زمین افتاد میـان ذکـر پـدر هـم عـبـارتی دارد تـمـام صبـر رقـیـه، مـرا بـبـر بـابـا مگر که این دل تنگم چه طاقتی دارد؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
روزگاریست که با گریه هم آغوش شدم در پـی آیـنـهام؛ آیــنـه بـر دوش شـدم هیچ کس از من آواره سراغی نگرفت در خـرابـات غم انگار فـراموش شدم به گمان همه از خستگیام خوابم برد غافل از آن که من از هجر تو بیهوش شدم بین هر کوچه و هر طعنهای و هر سیلی هرکجا از تو خبر بود همه گوش شدم آه فـریـاد رسـم شـد که طبـیـبـم بـرسد تا زدم بوسه به لبهای تو خاموش شدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قدری مرا به سوز غـمت استحاله کن این ظـرف بیعـیار دلـم را پـیـاله کن شـاعـر شـدم غــزل بـنـویـسـم بـرای او آن لحظهای که رشتۀ فکرم گسسته شد همچون کـبوتران حرم دسته دسته شد صـبـح ازل نــوای لــبــم یـا رقــیـه بـود وقـتی مـیان فـکـر و خـیـالـم قـدم زده یعـنـی محـاسـبـات دلـم را به هـم زده باز این چه شورش است و که در اوج واهمه ست زیـبـاترین سـتارۀ حـیـدر، فـرشته بود آری، شبیه حضرت مادر، فرشته بود روح الامـین فـقـط در این خـانه میزند از مهر و عاطفه چه بگویم، لبالب است تـنهـا دلـیـل روشـنی راه مـذهب است زینب خودش که هر دو جهان مبتلای اوست با خـنـدهاش دو کار فـریـبـنـده میکـند دل را به آه قـدسـی خود زنـده میکند گـل در کـنـار هـاله احـساس دیـدنیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بـا کــاروان نـیـزه سـفـر میکـنم پـدر با طعـنههای حـرمله سـر میکـنم پدر مانـنـد خواهـران خـودم روی نـاقـهها در پیـش سنگ سیـنه سپر میکنم پدر از کــوچــۀ نـگــاه وقــیـح یـهــودیـان بـا یـک لـباس پـاره گـذر میکـنم پدر حالا برو به قصر ولی نیمه شب تو را بـا گــریههای خویش خبر میکنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده من است من هم شبـیه عـمّه خـطر میکـنم پدر بــا دیـدن جـراحت پـیـشـانی ات دگـر از فکر بوسه صرف نظر میکنم پدر شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لـطـف تو خورشید روی نیـزه سحر میکنم پدر امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت در این قـمار عـشق ضرر میکنم پدر
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
در خرابه دختری نشسته گریه میکند دلشکسته، دست بسته، خسته گریه میکند باز، این چه شورش است دشت را که بعد تو کـوه هم نماز را نـشـسته گریه میکند تـاب دیـدن کـبـودی دوباره را نداشت آسـمان که با دل شکـسته گریه میکند این میان دل من است شرمگین و روسیاه در عزای بیعتی که بسته گریه میکند! تازیـانهها غـلاف میشود، زنی هنوز بر مزار کودکی نشـسـته گریه میکند
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوفه چه شد که بوی غریبی به خود گرفت پیمان شکست و رنگ فریبی به خود گرفت ایمان خلق، حال عجیبی به خود گرفت بال فرازشان چه نشیبی به خود گرفت این حرف تلخ، سرخط اخبار کوفه شد مسـلم غـریب ماند و گرفـتار کوفه شد هجده هزار نامه؟! کسی محضرش نماند بعد از نماز هـیچ کسی در برش نماند نفرین به هرکه آمد و پشت سرش نماند اصلا چه شد که هیچ کسی یاورش نماند؟! اینها که لاف عشق علی میزدند و بس! حرف از جهاد پای ولی میزدند و بس! لعنت به هرکسی که به قولش وفا نکرد از غربت حسین و سفـیرش حیا نکرد در را به روی مـسـلـم آزاده وا نکـرد اجـر سـفـیـر خـون خـدا را ادا نـکـرد حتی کسی نخواست به او آب و نان دهد یک پیرزن مگر که به مسلم امان دهد فـریاد یا عـلـی زد و رو به سپـاه کرد کوفه دوباره رزم عـلی را نـگـاه کرد هرکس رسید روبه رویش اشتباه کرد با زور بازویش همه را زابه راه کرد پـیکـار میکـنـند، حریـفـش نـمیشوند هر کار میکـنـند، حریفـش نمیشـوند آخر به خدعه خسته و بیحال، اسیر شد در آن همه شلوغی و جنجال اسیر شد تـشـنـه میـان گـودی گـودال اسـیر شد یاد رباب و زینب و اطـفـال اسیـر شد این از تـمـام غُـصه حکایت کند فـقـط بـایـد به ابن سـعـد وصیت کـنـد فـقـط خیره به سوی محمل ماه و ستاره بود گـریان یـار بر روی دارالـعـماره بود تا آخرین نفـس پی یک راه چـاره بود دلواپـس رباب و غـم شیـرخـواره بود جانم فـدای آن لب و دنـدان خـونیاش شد یا حـسیـن زمـزمـههای درونیاش آمد تـنـش بدون سـر از آسـمـان فرود پا میکـشید روی زمین با همه وجـود مثل حسین هیچ کسی محـضرش نبود تا روز حشر بر بدنش رحمت و درود جسمش به روی خاک شکسته شکسته شد رأسـش روی بلـندی دروازه بسته شد با این همه کـسی بـدنـش را نـمیدرید دیگر کـسی محـاسن او را نمیکـشـید بر سینهاش چه خوب که اسبی نمیدوید اصلا چه خوب شد به خدا دخترش ندید پـای کـسی به صـورت او آشـنـا شود جسمش به روی خاک بیابان رها شود
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
حاضرم غربت ببـینم بیـشتر اما تو نه دربه در باشم دراین کوه و کمر اما تو نه حاضرم بین صدای طبـلهای کوفـیان محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه حاضرم وقتی سرم خورجین به خورجین میرود در تـنور خانه باشم تا سحر اما تو نه حاضرم وقتی که در بازار کوفه غلغله ست داغ ناموسی ببـیـنم بر جگـر اما تو نه حاضرم صد اسب از روی تن من رد شوند پیکرم در خاک باشد بیسپر اما تو نه
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوفی چه پست و کوفه عجب بیوفا شده مهـمـان کوفه در به در کـوچهها شده درهای خانهها به رویش بسته شد، ولی درهـای درد و غـصه و اندوه وا شده تا بنگرد ز مکه به سربازیاش حسین بـالای بـام، از تـن او ســر جـدا شـده طـوعه! سر تو باد سـلامت، بیا بـبـین لب تـشـنه میـهـمان عـزیزت فـدا شده هانی کجـاست تا نگـرد بین کـوچـهها مهـمـان او تـنـش سپـر سـنگها شـده آتش به فـرق مـسـلم مظـلـوم ریخـتـند اینگونه احـتـرام ز مهـمـان کجا شده؟ باید گریست بر دو عـزادار کوچکـش زندان کوفه قـسمت صاحب عزا شده ای دوستان به دخـتر مسلم خـبر دهید گـوئـید کـوفـه بر پـدرت کـربـلا شـده با آنکه شد کـشیـده تـنـش بین کوچهها قـبـرش به کـوفه کـعـبه اهـل ولا شده تا اشکها به ماتم او سیل خـون شود )میثم( ز سوز سینه مصیبت سرا شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
در شهر کسی نیست عـزادار نباشد مَحرم نشود چـشم گر آب دار نباشد بی نام تو هرگز گرهی واشدنی نیست با روضه تو معـجـزه دشوار نباشد در حلقۀ زنجیر تو نوکر شدنی نیست هرکس که در این ماه گرفتار نباشد قدر دو کلاف اشک نوشتم که بگویم اربـاب بـعـید ست خـریـدار نـبـاشد هر جای جهـان سفرهای افتاد ندیدم دست پـسر فـاطـمه در کـار نـباشـد گاهی ته یک چاه خودش اول راه ست یـوسف نـشود تا سـر بـازار نـباشد گـفـتم سر بازار دلـم رفت به کـوفه مسـلـم به چه امـیـد سـرِ دار نبـاشد جایی که همه در پی خلخال یتیماند جــای نـــوۀ حــیــدر کـرّار نـبـاشـد امکان لگد برتن و پهلو و کمر هست حتی اگـر اینجـا در و دیـوار نـباشد شیطان سر انگشت سنان معجزه دارد مردی که سه شعبه بزند جایزه دارد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
در کـوچه بیکـس و، تـنها روانهام در اوج غـربت است، سیر شبانهام در کـوفـه یـاد تـو، مــاه یـگــانــهام این شـهـر بـیحـیـا، شـد آشـیـانـهام هـر دم کـنـم نـدا، کـوفـه میا حسین درهای خـانه را، بر من بـبـسـتهاند از آل مصطفی، حرمت شکـستهاند من وارث عـلـی، در کـوفـۀ غــمـم بییاور و غریب، در شهـر مـاتـمم مردی نبود و من، مهـمان یک زنم شب طی شد و رسید، پایان مانـدنم من یک تـنه به یک، لشکـر برابرم شهری ز دشمنان، شوریده بر سرم اکنون به روی بام، بـنـمـا نـظارهام سـوسـوی یـاد تـو، بـاشـد سـتـارهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
از ســرِ دار بـه دلــدار نـگـاهـی دارد آه این مرد چه چـشمان پُـر آهـی دارد زیر لب زمزمه دارد که گرفـتار شدم به ره مکـه هـر از گـاه نگـاهـی دارد مثل حیدر دلش از کوفه به درد آمده است روی بام است ولی میل به چاهی دارد با لب پُر ترکش غـرق تـمـنا میگفت: سخن آخـر من، سوی تو راهی دارد؟ همۀ حرف من این است میا کوفه حسین کوفـه بهـر تـو خـیـالات تـبـاهی دارد تو به همراه خودت اهل و عیالی داری کوفه امـا سـر راه تو، سـپــاهـی دارد بیـشـتر از هـمه دلـواپس زینب هـستم بـیـن این قـوم مـپـنـدار پـنــاهـی دارد
: امتیاز
|
زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
من خطاکارم؛ جفا کردم به تو؛ اما ببخش گر چه بد کردم؛ پشیمانم؛ مرا حالا ببخش راه بستم بر تو و ترسید از من دخـترت عـلتِ دلشورۀ زینب شدم؛ من را ببخش دل اگر سوزانـدم از اهلِ حـرم، در آتشم یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش احـترامِ مـادرت را داشـتم؛ دیدی حسین این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش راه را بـستم که حالا آب را هم بـستهاند خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا، ببخش ساعتی دیگر به مقتل میروی؛ شرمندهام میروی منزل به منزل بر سرِ نیها؛ ببخش از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم؛ ببین هارِبٌ مِنکُم؛ ولی برگشتم ای مولا ببخش تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم حُر پشـیمان آمده؛ ای بهـترین آقا ببخش
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام با حر
ای حُر تو از این پیشتر بودی حسینی حـتی تو در صُلب پـدر بودی حسینی دیـشب دعـا کـردم کـه پیـش ما بیـایی آخـر تـو نه حـرّ یـزیـدی؛ حـرّ مـایـی پیش از ولادت، ما دلت را بُرده بودیم بر تو بشارت از بهـشت آورده بـودیم در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر زهـرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر ما بر گـنهکاران درِ رحـمت گـشودیم روزی که تو با ما نبودی، با تو بودیم با دست عفو خود به پایت گُل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نرانـدیم با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن خـون گـلـویت را نـثـار خـاک مـا کن هر چند بد کردی، خـریدارت منـم من در این جهان و آن جهان یارت منم من تو خـار، نه! تو شـاخه یاس من استی تو حرّ عاصی نه! تو عباس من استی تو جان نـثـار عـتـرت پیـغـمـبر استی در چـشـم من دیـگـر علی اکـبر استی امروز، دیگر ما تو هستیم و تو مایی تـنهـا نه در مـایی؛ در آغـوش خـدایی گـفـتم بـرو! مـادر بگـرید در عـزایت مادر نه! من میگریم امروز از برایت وصف تو را بـاید کـنار پیکـرت گفت آری تو حرّی همچنان که مادرت گفت
: امتیاز
|
زبانحال حربن یزید ریاحی با امام علیه السلام
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم گـناهی از تـمام کوهها سنگـین تر آوردم من آن حُرّم کز اول خویش را سدّ رهت کردم تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما دلی صد پاره تر از لالههای پرپر آوردم نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت ولی بر حنجر خشکیدهات چشم تر آوردم غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم سرشک خجلت ازچشمم چو باران بر زمین ریزد زبان عـذرخـواهی بر علیّ اکـبر آوردم همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم که سر بر آستان عـترت پـیغـمبر آوردم
: امتیاز
|